چهارشنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۷
توجه توجه!
اگر قصد ادامه تحصیل رایگان در یکی از دانشگاههای اروپا(در سوئد یا آلمان یا فرانسه یا انگلستان یا...) یا آمریکا(ام آی تی یا برکلی با استانفورد یا ...) را در یکی از رشته های جذاب مانند مهندسی برق - کامپیوتر - نرم افزار یا سخت افزار - عمران - صنایع - نفت - کشاورزی - معدن - فیزیک -شیمی - ریاضی - اقتصاد - ام بی ای - - هنر - زبان یا هر رشته دیگر را در یکی از مقاطع لیسانس - فوق لیسانس یا دکترا دارید شاید ما جمعی از دانشجویان مقیم خارج بتوانیم به شما کمک کنیم!!
اگر قصد ادامه تحصیل رایگان در یکی از دانشگاههای اروپا(در سوئد یا آلمان یا فرانسه یا انگلستان یا...) یا آمریکا(ام آی تی یا برکلی با استانفورد یا ...) را در یکی از رشته های جذاب مانند مهندسی برق - کامپیوتر - نرم افزار یا سخت افزار - عمران - صنایع - نفت - کشاورزی - معدن - فیزیک -شیمی - ریاضی - اقتصاد - ام بی ای - - هنر - زبان یا هر رشته دیگر را در یکی از مقاطع لیسانس - فوق لیسانس یا دکترا دارید شاید ما جمعی از دانشجویان مقیم خارج بتوانیم به شما کمک کنیم!!
چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۱
آخرين اعترا� من :
اگه بعدا“ خواستين وبلاگ يكي از دوستان نوجوان رو ببندين نامة زير رو براش ب�رستين:
از طر�: persianweblog@yahoo.com(نويسندة وبلاگ عمومي)
براي: reallyalone
عنوان:tO KI HASTI ...
سلام
تو Ú©ÙŠ هستي ØŸ منظورت چيه ØŸ به Ú†ÙŠ ميخواي برسي ØŸ اطلاعاتي هستي ØŸ بسيجي هستي ØŸ Øزب اللهي هستي؟ Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ø·Ù„Ø¨ÙŠ يا کاÙ�ر Ùˆ ملØد هستي ØŸ منظورت از نوشتن اين ØرÙ�ها چيه ØŸ خودکشي چيه ØŸ خودکشي کيلوئي چنده ØŸ نه تو جرات خودکشي رو داري Ùˆ نه قصدشو ...اما بدون اين ØرÙ�هائي Ú©Ù‡ ميزني خيلي ها رو نااميد ميکنه. اين بچه ها مثل آينه هستند . آماده براي اينکه هر رهگذري Ú©Ù‡ اعتمادشونو جلب کنه بياد Ùˆ چيزي روشون بنويسه . تو Ú†ÙŠ ميخواي ازين آينه هاي پاک ØŸ Ú†ÙŠ ميخواي روشون بنويسي؟ ØرÙ�ات پر از تناقضه . تا Øالا خودت لااقل يه بار به آرشيوت نگاه کردي Ú©Ù‡ ببيني چقدر ØرÙ�ات متناقضه ØŸ تو هرکي هستي ØŒ هرچي هستي اينو مطمئنم Ú©Ù‡ قصدت خير نيست . اگر بود اينهمه تناقض تو ØرÙ�ات نبود اينهمه ØرÙ�ات بوي نااميدي نميداد. Ú¯Ù�تي Ú©Ù‡ ميخواي خودتو بکشي . تاريخشم Ú©Ù‡ بعدا" Ú¯Ù�تي اول 81 بود ولي من از اولشم ميدونستم Ùˆ مطمئن بودم Ú©Ù‡ Ù�قط ØرÙ�Ù‡ . ميدونستم Ú©Ù‡ داري چرت ميگي Ùˆ اينکارو نميکني . ولي Ù�قط يه چيزو نميدونم. اونم اينکه با اين ØرÙ�ها Ùˆ نوشته ها Ùˆ تØريک بچه هاي پاک Ùˆ معصوم به خودکشي Ùˆ پوچ گرائي Ùˆ نهيليسم Ú†Ù‡ هدÙ�ÙŠ رو داري دنبال ميکني . بس Ú©Ù† . اگر اين ØرÙ�ات از روي قصد خاص نيست . اگر Ù�قط مريضيه خودته . بس Ú©Ù† . تمومش Ú©Ù† . اين آينه هاي صاÙ�Ùˆ کدر Ù†Ú©Ù† . اگرم هدÙ� خاصي داري خدا همه ما رو از شرت درامان نگهداره .
البته ØرÙ�هاي ايشون درست هست. من يه زماني بسيجي بودم. زياد هم بدم نمي آمد اطلاعاتي باشم. البته از Øزب بازي دل خوشي ندارم.اصلاØات هم با وجودم آميخته است. اما هيچ وقت ملØد Ùˆ كاÙ�ر نبودم. چون Øتي در غير منصÙ�انه ترين شرايط(نه Øالا) هم معتقد به وجود Ùˆ ÙˆØدانيت خدايم بوده ام. البته Øداقل يك مطلب از نوشته Ù�وق برداشت كردم. قبلاâ€� Ù�كر مي كردم Ù…Ù�تخران به نهيليسم آنهايي هستند كه تمام كارهاي زشت ممكنه رو انجام دادن، بعد اØساس پوچي كردن. اما نمي دونستم بعضي هام ممكنه بخاطر انجام ندادن هيچ كدوم از اون كارها(يي كه اØتمالاâ€� براشون تصورش هم غير ممكنه) پوچ بشن. البته در مورد هدÙ�Ù… هم مي تونم بگم كه خودم Øداقل مي دونم كه جز اغتنام Ù�رصت باقي مانده از زندگي Ùˆ ابراز درد Ùˆ دل هاي آخرين(ايشون بخونن تيغ انداختن آينه هاي صاÙ�) مقصود ديگري رو دنبال نمي كردم .زندگيم هم سراسر تناقض بوده Ùˆ جنگ بين دو انتخاب خوب Ùˆ بد شاكله سست اين بنيان Ù�كري رو تشكيل داده است(مثل بعضيام الكي نميتونم منسجم باشم).البته رويدادهايي چون ارسال اين نامه توضيØات روشني اند درزمينة اون انتخابها كه در Øاشية زندگي ام ثبت ميشوند Ùˆ راهنماي انتخابات Ùˆ شناخت هاي بعدي. ضمناâ€� هم ايشان Ùˆ هم هر دوست خوب ديگري كه مايل بود اين بسيجي اطلاعاتي ... رو ملاقات كنه مي تونست يه نامه بده Ùˆ منو از آشنايي با يه دوست جديد مسرور كنه. تا اونجايي هم كه پول تو جيبيم اجازه مي داد رسم خدمت رو بجا مي آوردم. پس ميبينيم كه اينقده زØمت تÙ�كر خرج كردن براي شناختن من براي ايشون لازم نبوده. در مورد قضيه خودكشي Ùˆ اينها هم چيزي Ù†Ú¯Ù… بهتره. البته به قول خورشيد خانوم وقتي به تهران نگاه مي كني به روند Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ø´Ø¯Ù† اميد وار ميشي. چون خيلي از مسئولين اين شهر (Øداقل پشت پرده هم كه شده) مثل اين آقا تو خواب خرگوشي نيستن. بقيه ابراز Ù…Øبت ها رو هم به Ù�ال نيك مي گيرم Ùˆ به Øساب ذكر عيوب خودم ميذارم اميد كه زدوده شوند ...
با تشكر از همة بازديد كنندگان عزيز كه به قول همين آقا سايت هاي شبيه اين را (ديدين به ما هم بگين) به زور تماشا مي كنند، به توصية دوستانة (!) ايشان عمل مي كنم Ùˆ ديگر نمي نويسم .دوستان پر Ù…Øبتم هم ترجيهاâ€� ديگه نامه ندن. چون (با عرض شرمندگي Ù�راوان) در اين مورد هم به توصية ايشان عمل كرده Ùˆ باكس اي ميلم را نيزمي بندم. مثل عرصة وبلاگ نويسي ام كه به عنكبوت ها خواهم سپرد تا در آن تارهاي وبگونه شان را بباÙ�ند ...(روابط عمومي ام همچنان Ù�عال خواهد بود)
به سلامت آقا مهدي يا
Ù…Øكومي كه ناجوانمردانه اعدام شد ...
تمام
پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۱
جواب آقاي خاتمي به يك نوشته:
Ú†Ù‡ عميق Ùˆ دردناك است اØساس هوشمندانة اين جوان برومند كه نمونه اي از انبوه جوانان اين مرز Ùˆ بوم است. Ú†Ù‡ كسي است كه اين Ù�رياد درد آشنا را بشنود Ùˆ تكان نخورد. الØÙ‚ كه قصه پر غصه اين نسل را (هر چند اØيانا“ با اغراق) بيان كرده است. خدايا آيا ما مي توانيم Øسام هاي عزيز را دريابيم Ùˆ درك كنيم ؟؟
دريغ كه ظاهربيني، خودخواهي، تنگ نظري، تقابل Ùˆ مصادرة همه چيز Ùˆ همه ارزشها به Ù†Ù�ع مطامع Ùˆ توهمات خود ما را بجايي رسانده كه Ù…Øسن Øسام هاي عزيز ممكن است از دست بروند Ùˆ ما به خود نياييم. پناه مي برم به خداي بزرگ .
Ù…Øمد خاتمي
خود نوشته :
آري اينچنين است اي برادر ...
من به مدرسه ر�تم، تو به جبهه ر�تي، او هم به جبهه آمد
من نظارگر بودم، تو با او جنگيدي، او با هردومان جنگيد
من داخل خانه بودم، تو خارج خانه ر�تي، او هم داخل بود هم خارج
من آرام آرام رشد كردم، تو مانند رهبرت جام زهر نوشيدي، او شكست خورد
من Øيران بودم، تو Øسرت گذشته خود (جنگ) را خوردي، او به Ù�كر آيندة من بود
من دوست داشتم بشناسمت، تو نخواستي، او نگذاشت
من پرسيدم، تو مرا راندي، او پاسخ داد
من شك كردم، تو كا�رم خواندي، او كا�رم كرد
من انتقاد كردم، تو ضدانقلابم ناميدي، او ضدانقلاب بود
من خواستم تو با من دوست باشي، تو اعتنا نكردي، او گ�ت دوستت دارم
من نياز به Ù…Øبت داشتم، تو خشن بودي، او لبخند زد
من پرسيدم“مؤمن كيست؟“، تو ريش و انگشتر و بسيج و يقه بسته را نشان دادي، او تاييد كرد
من دوست داشتم Øسين را بشناسم، تو مرا به مجلسش راه ندادي، او مرا به مجلس ديگران برد
من زانو زدن در مكتب خميني را مي خواستم، تو آنرا را در انØصار خود درآوردي، او مرا پاي مكتب ديگران نشاند
من دوستدار ولايت بودم، تو به نامش كتكم زدي، او دشمني اش را آموخت
من گ�تم “مي خواهم خوشبخت باشم“، تو �قط از آخرت دم زدي، او دنيا را هديه داد
من خواستم زندگي كنم، تومØدودم كردي، اوگÙ�ت “آزادي“
من گ�تم“جوانم“، تو گ�تي “جواني مكن“، او گ�ت “جوان بمان“
من از قلب ناليدم، تو به نوك انگشت انديشيدي، او تجويز كرد
من از نوگرايي گ�تم، تو از تك�ير، او اسلام را ناكارامد خواند
من روشنÙ�كري ديني را Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù…ØŒ تو عرق Ù�روشي اسلامي را مثال زدي، او خنديد !
من نياز به راهنما داشتم، تو ايامت را با دوستان قديمي ات (كه Øداقل جسمشان نيست) گذراندي، او تمام وقت با من بود
من مورد هجوم بودم، تو تهاجم را در مو و لباس ديدي، او تهاجم را توهم خواند
من به خواب ر�تم،تو بيدارم نكردي، او لالايي خواند
... و اين قصه سر درازي دارد ...
Ù…Øسن Øسام مظاهري
18 ساله از اص�هان
چهارشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۰
امروز نوروز بود. من پشت دستگاه بودم كه سالمو تØويل دادم. Øالا تØويل كي نمي دونم. شايد خدا. شايد هم اين دوست جديدم. البته همراه دلم.
يه چيز جالب بگم. يكي رو مي شناسم كه تو عمرش گريه نكرده. من Øتي اون دÙ�عه كه 7 ساله بودم قراربود اون آمپول كته كلÙ�ت رو بزنن گريه نكردم. يارو خندش گرÙ�ته بود. وسط دردش به بابام مي Ú¯Ù�تم قرار بود ماشين نو بخره Ú†ÙŠ شد ! من آخه يه خرم. بخدا. برا مردم دكتر ØرÙ� مي زنه درد يادشون بره. من برا خودم داشتم اينكارو مي كردم. آخرين باري كه خواستم همش يكم زار بزنم اون دÙ�عه اي بود كه دوستم موقع صØبت آنلاين باهام سكته زد پريد.يخ زدم. Ù�كرشو مي توني بكني. داشت مي Ú¯Ù�ت مهدي بي خيال دنيا ،خودش بي خيال شد !
من الآن ذوق (نداشته) ام خشك شده. از بس وبلاگ هاي خاطرات خوندم يادم ر�ته بايد اعترا� كنم. شايد هم چون قضية اعدامم يه چند وقتي منت�ي شده . ولي يه چيزي بگم يهو بپرين هوا. من يه ماه پيش به وجدانم، به شر�م ، به همه قسم خورده بودم 1 /1/81 خودمو بكشم. همين الآن كه بي خيال لم دادم تايپ مي كنم نص� مسير جهنمو ر�ته بودمم. الآن دو گروهين:يا زير لب مي گين اي چاخان يا رسما� ا�اضه مي كنين كه بمير بي عرضه. البته خود من هم سر گروه دوميام. تا دلتون بخواد اين چند روزه از خجالت خودم درومدم.
من عاشق دوتا چيزم. من لغت عشق رو واقعاâ€� بندرت استÙ�اده مي كنم. وقتي با شنيدن اسم معشوق مي لرزم.يكيش اينكه خيلي Øال ميومدم اگه روز 30 اسÙ�ند بدنيا ميومدم. بعد همة سالها كبيسه ميشدن !!
دوميشم اين يك ساعتيه كه تو1 Ù�روردين مي كشن جلو. ساعت 12 ميشه. يهو يه ساعت مي پري جلو خيلي Øال ميده بخدا !!!(به بهانة بر گشت ساعت رسمي به Øالت قبل از 30 شهريور)
سهشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۰
آرزوم. من هنوز دلم خيلي مي خواد دوتاشم. بعد برم بيرون به خودم نگاه كنم. من الان تو يكي از سخترين زمينه هاي رشد دارم دست Ùˆ پنجه ام رو نرم ميكنم. ولي زنده بودنم خيلي قشنگه. ØµØ¨Ø Ø¯ÙŠØ± يا زود. اهل بخور نيستم. آموزش هم كه خوابيده. Ù�تيله رو دادن بالا. ميشينم پشت ميزم. بازم ترجيهآ اون چوبي قديميه. عاشقم من به اين خودكار بيك سياه. ولي Øتمآ بايد در پوشش هم روش باشه. يه دÙ�تر گير ميارم. Ù�رقي كه نيست اما ازون به بعد بايد زندگي مخÙ�ÙŠ رو تجربه كنه. اگه بخوام سياسي باشه موزيك آژانس شيشه اي رو ،اگرم خواستم عشقي شه ازكرخه تا راين رو(اين روزام پس از باران رو) ميزارم. ولي ضبط خرابه. بابا Ú¯Ù�ته به درك. من هم تكرارش مي كنم. سي دي گرÙ�تم دختر كش.الهه ناز. ديگه تو Øالم.مينويسم. “آرزوم .من هنوز ... “
دست Ùˆ دلم به نوشتن نمياد.علي رغم اين همه ØرÙ� تلمبار شده.
تو كوچمون دو تا علي بود: يكي من، يكي علي آقا.
در زدن.دختر همسايه بود.ناز مي كرد: نذريه. منو دوست داشت. روش نوشته بود: يا علي جان . خالم دعوام كرد. گ�ت ازاينور كوچه نيا.�رداش از اونور كوچه مي اومدم. خالمو ديدم. جلو خونه علي آقا. دستش نذري بود. روش نوشته بود: يا علي جان .
جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۸۰
نوشته هايي كه مرا تكان دادند(3):
مردي بود كه عاشق اسبش بود Ùˆ در راهي ميرÙ�ت كه ناگهان صاعقه اي هردو را به عالم Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø¨Ø±Ø¯.ولي هيچ يك متوجه اين تغيير نشدند Ùˆ به راه خود ادامه دادند. به دروازه اي رسيدند كه از سنگهاي گرانبها تزئين شده بود.داخلش به سرزمين رؤيا ها مي ماند.
مسا�ر :روز بخير.اينجا كجاست كه اينگونه دل�ريب و زيبا رخ نموده ؟!
دربان:بهشت !
:خداي من !!باور كردني نيست !!!اجازة ورود مي دهيد ؟؟؟
:البته، ولي تنها يك Ù†Ù�ر، نه بيشتر(تازه ورود Øيوانات هم ممنوع بود) .
:ولي من بدون اسبم آب هم نمي خورم.
:قانون اينجاست،متأس�م.
مساÙ�ر نااميد به راه اÙ�تاد.پس از طي مسيري طولاني در بياياني خشك در Øالي كه از تشنگي به Øال مرگ بود به مزرعه اي سر سبز كه چشمه اي با آب خنك Ùˆ گوارا داشت رسيدند .
مسا�ر:روز بخير.ما تشنه ايم.مي توانيم اندكي از آب چشمة تان بنوشيم ؟
دربان:البته ! ب�رماييد !!
سيراب شدند و تشكر كردند.
:نام اين سرزمين خوش آب و هوا چيست ؟
:بهشت !!
:ولي من قبلا� هم اينرا شنيده ام .پشت اين برهوت سرزميني بود با قصر هاي غول آسا و سنگ�رش زمردين و...
:بله، آنجا دوزخ است !
:ولي در بان آنجا هم ادعا كرد كه آنجا بهشت است ؟!!!شما بايد جلوي آنها را بگيريد كه از نامتان سوءاست�اده نكنند.راهنمايي هاي آنها موجب سرگرداني مسا�ران مي شود ...
:كاملاâ€� برعكس !!!در Øقيقت لطÙ� بزرگي هم در ØÙ‚ ما مي كنند.زيرا تمام آنهايي كه Øاضرند بهترين دوستانشان را ترك كنند همانجا مي مانند ...
همان
مي دونم Ú†ÙŠ بگم.آهــــاي آدم تا خاتم. همه دونستين ØŸ من مي خواستم خود كشي كنم.يالا شروع كنيد.نه Ø¢ قا زشته Ù†Ú¯Ùˆ...تØملت كجا رÙ�ته مبارز؟...اي بابا تو هنوز جووني آيندت Ú†ÙŠ پس ØŸ... اÙ� Ù†Ú¯Ùˆ تورو خدا دلم كباب شد... ببين اين كوÙ�تيا بچه مردمو به Ú†Ù‡ روزي انداختن ...
آره بگين همه بگين. Ù�قط نمي دونم وقتي داشتم زير دستگاه سختگيري پرس مي شدم شما چرا تو صÙ� نون بودي. خبر نداشتي؟ وقتي اون مرده داشت اونجوري با ولع جرررررر دادن به كتاب تو دستم نگاه مي كرد شما داشتي تو كاÙ�ÙŠ شاپ هات چاكلت ميل مي كردي.Øواست پرت بود ؟وقتي دلم براي يك كلمه ØرÙ� دوستي پشت تلÙ�Ù† در تمام عمرم لك زده بود Ùˆ شما داشتي لك شيشه عينكتو پاك مي كردي تا بهتر ديد (...) بزني. يادت رÙ�ته بود ؟وقتي Øسرت به دلم موند كه يكي نه بخاطر درس خوندنم، نه بخاطر خوشگليم، نه بخاطر هاي كلاسيم Ùˆ نه Øتي بخاطر قلمم (چرت Ùˆ پرتام) كه Ù�قط Ùˆ Ù�قط بخاطر خودم Ùˆ خودم بهم بگه دوست دارم Ùˆ تو داشتي سكس ديشبتو به رخ همكلاسيات مي كشيدي. خونه نبودي؟ وقتي مردمو زنده شدم تا يه نوار خارجيو يه دور تو خونه گوش كردم Ùˆ تو نصÙ�Ø© جاده شمال به پاس پارتيه كلÙ�ت يا سبيل چرب بابا جونت با اون دخترا از ايست بازرسي در رÙ�تين....
من از اونا كه ناراØت نمي تونم باشم كه بهر ترتيب اونجورين.من ازونايي گله مندم كه دردو ميشناسن Ùˆ تا Ù�هميدن قضيه بكش بكشه اين همه اي ميل زدن كه جلومو بگيرن كه البته گرÙ�تن. نگران دلاتون نباشين. نميشكنه. Ù�علآ وقته خوشيه.
(اَه بر من، قرار بود اين دكونو ببندم.بخدا بايد دختر ميشدم، �علا� كه هستيم تا بعد ...)
نوشته هايي كه مرا تكان دادند(2):
لئوناردو داوينچي در هنگام كشيدن تابلوي مشهور شام آخر عيسي Ùˆ Øواريون دچار مشكل بزرگي شده بود.او مي خواست نيكي در چهرة عيسي Ùˆ پليدي در چهرة يهودا(از ياران خائن مسيØ) جلوه كند.اما هر Ú†Ù‡ مي گشت نمونه هاي مناسبي نمي ياÙ�ت تا اينكه سر انجام بر Øسب تصادÙ� جوان زيبارويي را در يك اجراي موسيقي پسنديد. او را به كارگاه برد Ùˆ نيمي از مشكل برطرÙ� شد. اما پيدا كردن Ù�رد مناسب براي نماد پليدي به درازا كشيد.بطوريكه 3 سال گذشت Ùˆ وي هنوز در جستجوي مورد مورد نظرش بود تا اينكه يك روز در خيابان ژنده پوش شكسته اي را در جوي آب ديد كه مستي اش اورا بيخود كرده بود.Øتي وضع ظاهري اش آنچنان بود كه گويي مي بايست سالها پيش به گنداب بشري نقل مكان مي نمود. نقاش سوژة خود را ياÙ�ته بود. دو مرد قوي اندام به ازاي مبلغ اندكي اورا كشان كشان تا كارگاه همراهي كردند. پس از اتمام كار ،ناگهان مرد چشمانش را گشود.سپس به تابلو خيره ماند.زبان باز كرد Ùˆ Ú¯Ù�ت :اين تابلو برايم آشناست.آنرا قبلاâ€� ديده ام.داوينچي با تعجب پرسيد :كي Ùˆ چگونه ؟؟؟ مرد ادامه داد: در Øدود سه سال پيش كه در گروه موسيقي مي نواختم روزي يك نقاش از من خواست تا مدل تابلواش شوم Ùˆ او عيسي را از چهره ام كشيد ...
“شيطان و دوشيزه پريم� اثر جاوداني پائولو كوئيلو
شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۰
قرار ملاقات با يك قاتل Ù…Øكوم به اعدام
من Ùˆ دوستم امروز با يك قاتل Ù…Øكوم به اعدام قرار ملاقات داريم
قراره كه با اون مصاØبه كنيم .
اگر اين مصاØبه رو چاپ كنيم هر دو پولدار مي شيم ØŒ
اما مشكل اينجاست كه نمي دونيم وقتي وارد شديم ،
بايد به قاتل سلام كنيم يا نه ؟
بايد Øالش رو بپرسيم يا با اون دست بديم ØŸ
اگر چيزي تعار�مون كرد چي ؟
بخوريم يا نخوريم ؟
به چشمهايش نگاه كنيم يا به ميكرو�ون ؟
نزديكش بشينيم يا دور ؟
اگه نزديكش باشيم كه خطرناكه!
اگه هم Ù�اصله بگيريم ØŒ ممكنه ناراØت بشه !
اي كاش ، كتاب آداب معاشرت با قاتلا رو پيدا مي كرديم .
مي Ú¯Ù… چطوره Ù�علاâ€� از مصاØبه با قاتل Ù…Øكوم به اعدام ØŒ صرÙ� نظر كنيم !
براي شهرت وثروت هميشه �رصت هست !
SHEL SILVERSTIN
(تشكر لازم نيست !)
دختر شمالي
يك ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ø© امروز:
امروز هم جالب بود.خيلي Øال مي كردم Ù…Ù�صل ØرÙ� بزنم ،دوسته دختر،دوست پسره.تا نمردم دلم مي تركه .آخرش هم باشه ميگم.هنوز زندم.
بايد اي(Ù†) نامه هام جواب بگيرن.طبقه بندي شون رو ياد گرÙ�تم.27 واØد شمارش اي ميل روووند.
2 تا آدرس و اشتباهي نوشتم.يكي رو اشتباهي گر�تم. 5 نامة عاشقانه از4 دختر و1 پسر.11 نامه تعري�. 6 جواب اي ميل.1 نامة خصوصي و 1 نامة ارشاد.
تعري� ها پوچند.عاشقانه ها ارزانند(جز نامة پسره طبق معمول مردسالاري).جواب ها جوابند...
و اما اين آخري از نامه هاي مهم برايم بود از دوست بزرگوارم روشن�كر.
از دختر شمالي به خاطر شعرش تشكر كنيد.
علي عسگري مشابه اسم يكي از دوستانم است.مهد كودك بوديم.ر�تيم مدرسه.روز اول اونقده گريه كرد كه الآن راننده تاكسيه(نوه هم داره).
خيلي چيزا كبودند .مثل جاي كتك هاي بابام.ياد ياس بخير.
...
به اين كلمه نگاه كنيد: كثا�ت. پس ديگه از سياست و شكنجه نمي نويسم.
من مزدورم.پول مي گيرم اينوريا رو خوب كنم( به خراب كردنشون نگاه نكنيد).(با عرض معذرت) ادرار يه معنيش (تو نثر قديم) درآمد Ùˆ Øقوقه.من ادرار خورم. نه گويا.(دل بعضيا شاد شد. شكر)
اي ميل زير رو بخونيد(نامة اون پسره كه گ�تم).بعد نخنديد(گناه):
سلام:
من عاشقتم. تو رو خدا دختري؟ جون من اØساسمو درك كن.
جواب ندي قاتلي.
جواب من:
سلام:
من خورشيد خانمم. نه دخترك.
با تشكر
آقاي ندا خان.ساكن تهران.35 ساله..
(آدرس اين Ú¯Ù„ پسر در Øراست وبلاگم موجود است)
جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۰
بمن Ú†Ù‡ كه اينوريا خوشØال ميشن يا اونوريا ناراØت .صاØب نظركه نيستم نظر نمي دم، دوستان ميگن ØÙ‚ مي نويسم. اØتضار Øالت ويژه ايست كه ديگر بريده هستي. همه يكسانند Ùˆ Ù�رقي نيست. آخر دموكراسي.آرمان شهر. Ù�قط مي بيني Ùˆ مي نويسي. نه ميگويي خوب ØŒ نه بد.هر Ú†Ù‡ بادا، بــــــــــــــاد ...
اين روزا كه جشن هاي ولينتي دي Ùˆ باچولر پارتي Ùˆ سيكستين پارتي داره مد ميشه بزارين يه جور جشن ديگه رو بهتون معرÙ�ÙŠ كنم شاد شين .يادمه يه كتاب خوندم از يه دانشمند صهيونيست كه چون كتابه يه جورايي بود مجوز گرÙ�ته بود.تو اونجا نوشته بود ما دو تا جشن داريم كه توش خوني مي شيم. يكي جشن ختنه (خانوما اونورو نگاه كنن !) دومي عيد (اØتمالا) پاك. دوميش اينجوري بود كه دور تا دور يه ميز گرد مينشستيم يه دختر بچه Ù�لسطيني (كه ديگه اونجا Ù�راوونن) مينداختيم وسط.اولش كلي باهاش Øال ميكرديم. بعد كه Øس تنÙ�رمون بالا مي پريد Ù†Ù�ري يه سوزن كه از قبل آورده بوديم يكي يكي Ù�رو ميكرديم تو بدنش. دخترك بيچاره هي تقلا مي كرد يكي رو پيدا كنه جلومونو بگيره .مثل گنجشك Øيران اين درو اون در ميزد هر بار خودشو به يكيمون ميرسوند Ùˆ ما سوزن ديگه اي Ù�رو ميكرديم.Ùˆ سرانجام همگي خوني مي شديم.همه... Øتي جنازة دخترك.
بهم گ�ت توي نيم وجبي چطور اين قلم رو پيدا كردي. نوشته هات كشته منو.اول اينكه خر نشدم. بعد بهش گ�تم مي خواي بدوني چه جوري؟ گ�ت آره. كتابو* بازش كردم دادم دستش. خوند و ر�ت. ديروز شنيدم بيمارستانه. يه ه�تس هر چي مي خوره بالا مياره.
(ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø§ÙŠÙ†ÙƒÙ‡ كتاب Ù�وق مربوط به شكنجه 5 پاسدار انقلاب اسلامي توسط مجاهدين خلق (مناÙ�قين) است.) *
تو گوشم Ú¯Ù�ت مواظب باش. اوضاع دنيا خيطه Ú†Ù‡ برسه به ايران. Ú¯Ù�تم راست مي Ú¯ÙŠ. شعار نترسي هم نمي دم.اما يادمه تو يه Ù…ØÙ�Ù„ خصوصي يه Ù�يلم گذاشته بودن.شكنجة يه 17/18 سالة Ù�لسطيني تو اسرائيل. اون موقع آرزوي مرگ كردم.واقعآ. هنوزم سر قولم هستم.با قيش با ازرائيل يا اسرائيل .
پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۰
(شايد آخرين نوشته ام)
اين قضيه جدي است:امروز بابام يهو دÙ�ترم رو ديد. چيز زيادي نمي تونم بگم.Ù�قط مي تونم بگم يه روز گزارش اقدامات ضد انقلاب رو تو اينترنت با نوشته هاي من يكي خواهد ديد. با وجوديكه خيلي هم انقلابي ام.من كه Ú¯Ù�ته بودم همينجوري شون هم دوست داشتني اند.ولي انصاÙ�Ø¢ Ú†Ù‡ Øالي داره. وسط كلاس قرآن ،آيه در مورد مظلوميت دختراي زنده به گور شده، Ù„ØÙ† دردناك صبا (شور خودمان) غوغا مي كند، بابا درو وا ميكنه. خيلي بيشتر از خيلي. رييييييييلي قاط.دهنش وا ميشه Ùˆ بعد... ويا تو خونه رو تخت دراز كشيدي. نمازت رو هم خوندي. بابا از سر كار مياد .خيلي آرومتر از هميشه .در Ù‚Ù�Ù„ مي شه. كليد رو قورت ميده. اسلØØ´ رو بر مي داره.رو شقيقـمه .به صدا Ø®Ù�Ù‡ كنش بوسه مي زنم. مي Ú¯Ù… خسته نباشيد بابا جون، كيÙ�تو بده بمن شما زØمته برات ØŒ هنوز هم دوستش دارم Ùˆ بعد ... Ùˆ يا هر طور پايان ديگه.
اون روز روز بزرگيه. واقعآ چيز زيادي نمي دونم. �قط مي دونم اون روز ديگه همه بايد بهم بگن آقا مهدي...
س�ر بخير آ�ا مهدي.
خيلي دلم واسه دخترا مي سوزه.Øر Ù�هاي زيادي واسه Ú¯Ù�تن دارن. راستي كه اگه همة پسرا مثل من بودن اين دخترا يكجا همراه سÙ�رم ميشدند.
دختر بودم.شب 30/11. كلاسم طول كشيده بود .خونمون نزديك نبود.جلوم ترمز كرد.آهنگش Øالمو بهم ميزد.3 Ù†Ù�ربودن(يعني جا داشتن).Ú¯Ù�ت بيا بالابرسونم، يه چرخيم باهم ميزنيم .من راه خودم مي رÙ�تم.Ú¯Ù�ت بيا ديگه، پشيمون ميشي ها . دقايقي گذشت. يه پيكان كنارش ترمز زد. ناكس آشغال چيكارش داري... بعد عصباني پريد بيرون. هوا پس بود. زدن به چاك. بعد از مبلغي Ù�ØØ´ نا....ـسي Ú¯Ù�ت طوريتون كه نشد. Ú¯Ù�تم نه. Ú¯Ù�ت تشريÙ� بيارين بالا برسونم. شبه. خطر داره. من من كردم. صداشو نازك كرد Ùˆ Ú¯Ù�ت: يه چرخيم با هم مي زنيم.
(اگر واقعي هم بود اينجوري ر�تار مي كردم ...)
يه زماني دلم خواست برم دوست دختر پيدا كنم. راه ا�تادم توي خيابونا.همون اولش اومد جلو و ما دوست شديم. به من گ�ت اسمت چيه ؟گ�تم مهدي. گ�ت چند سالته ؟ 18 بودم. گ�ت خونتون كجاست؟ گ�تم بالاترا. گ�ت منم مينا هستم (من كه نپرسيده بودم). گ�ت درسام خوبه.گ�ت ديروز معلم مون نيومده بود. گ�ت يه جوك بگم .... بسه ديگه. برو سر اصل. منو دوست داري يا نه ؟ ساكت شد.هردو. بهم گ�ت همه جا باهات ميام. گ�تم من اعدامي ام. گ�ت اونجام ميام. ديروز ر�ت.زودتر از من. سرطان به عربي چي مي شد ؟؟
نوشته هايي كه مرا تكان دادند(1).
رستاخيز شبانه
اورا ديوانه وار دوست داشتم.ارزشمند ترين ياÙ�ته زندگي ام.او زيبا بود Ùˆ مهربــــــــان بود. شانه اي كه داشت تنها پناهم در غصه هايم بود.لبخندش سØر زندگي مان بود...او همسر دوست داشتني ام بود.
يك روز اجل او را برد.تنها به ياد دارم از يك غروب دلگير باراني شروع شد .آن روز او خيس Ùˆ لرزان Ùˆ خسته به خانه بازگشت Ùˆ در بستر اÙ�تاد .بستري كه ديگر هيچگاه از آن بر نخواست.به خاطر دارم او به شدت سرÙ�Ù‡ مي كردو تب شديدي رخسار مهتابي اش را گلگـون كرده بود. سعي پزشكان Ùˆ دعاهاي شبانه ام در كليسا هم نتوانست اورا برايم ØÙ�ظ كند.Ùˆ سر انجام پلك هاي سنگين او راه را بر نگاه جادوئي اش بستند. واپسين بوسة گرم من آخرين اندك Øرارتي بود كه به پيشاني سرد Ùˆ بي Ø±ÙˆØ Ø§Ùˆ بخشيد.به خاطر دارم نواي جغدي را ،كه در دور دست ها آواز جدايي ما را خواند. او را در تابوت چوبي گذاشتند. شوم ترين جعبه اي كه در عمرم ديدم. اولين گنده سنگي كه روي تابوت اÙ�تاد همان پتكي بود كه بر سرم زدند...او Øالا رÙ�ته بود .
پس از او همه چيز خوابيد.همه.اولين باري كه پس از او وارد خانه مان شدم سكوت هول انگيزي Øاكم بود.اÙ�تادم.Ù†Ù�س هاي عميق مي كشيدم.دراز به دراز .انگار Øالت مرگم را باز سازي مي كردم .بر خلاÙ� او كه آرام رÙ�ت...
ديگر شهرا�سانه اي مخروبه اي بيش نبود.ديگر تازگي غريبه اي بود. پاره هاي دل را جمع كردم و از آن شهر خاكستري گريختم. و سالها گذشت...
امروز دوباره آمده ام.تنها براي او.ديدارش هنوز زنده ام ميكند. خانه غبار گرÙ�ته است.Øشرات اين ساكنان جديد اين خانه سلامم را پاسخگو هستند.همه چيز Ù�ـــــــــــــــــــرياااااااااااااد ميكند، او را. دستي بر آيينه مي كشم. تصويري از او شانه به شانه ام هنگامي كه زيبايي اش را Øيرت زده مي قاپيدم همسÙ�ر جديدم است.
آخرين شبي است كه هستم ،و گورستان هم آخرين ايستگاه من در اين ديار دلگير است. اختيار گامهايم سلب شده بود.او مرا به به آغوش خود مي طلبيد. گورستان.وارد شدم. رمقي در پاهايم نبود. Øال بر Ù�راز گور كوچك او بودم.براي هزارمين بار نوشتة روي آن را خواندم:او معشوق بود.عاشق شد Ùˆ دار Ù�اني را وداع Ú¯Ù�ت. گريه ام شدت گرÙ�ته بود Ùˆ ديگر هيچ...
به خود آمدم.شب بود.تنها در گورستان شهر.آرام برخاستم.خيس شده بودم.ولي باران ديگر تمام شده بود. هواي مه آلود آنجا منظرة هولناكي را ايجاد كرده بود.ظلمت خانة عجيبي بود. Øتي لامسه ام هم نمي ديد.درمانده شده بودم. ولي يك شب سر كردن در آغوش معشوق به تمام عمر مي ارزد ! اما ماندن در اينجا ... شايد به ديوانگي بيانجامد.در ميان چالش عقل Ùˆ عشق تنها ترس ÙˆØشتناكم بود كه رÙ�ته رÙ�ته Ù�زوني مي ياÙ�ت.ناگهان صدايي Øالت نيمه مستي ام را از سرم پراند.لرزه اي ناخودآگاه بر تمام وجودم مستولي شد. صداي Ú†Ù‡ بود ؟مي دانستم در آن جهنم بي آتش صداي Ú†Ù‡ ممكن است باشد. اما Øتي تصورش هم تكان هاي سختي Øاصل از ÙˆØشتي عظيم به جسمم وارد مي كرد. سر انجام برگشتم. چشمانم گشوده شد.اينك شاهد منظره اي بودم كه خيال آن نيز خون هر جنبنده اي را منجمد مي كرد.آنجا در پشت سر من سنگ گوري به كنار رÙ�ته بود.اسكلتي آتشين كه Ù„Øظه به Ù„Øظه مي سوخت Ùˆ تجديد مي شد از آنجا بيرون آمده بود. توان در آن Ù„Øظات بي معني بود. خشك شده بودم.اسكلت با صداي Øزين خواند :اين جا آرامگاه ابدي ژاك اليون است. پدري مهربان ØŒ همسري Ù�داكار ... خدايش بيامرزد Ùˆ Ù…Ø³ÙŠØ Ø§Ùˆ را مشمول رØمت خود گرداند. پس از پايان قرائت با انگشتان شعله ورش اين كلمات را بر سنگ قبر ØÙƒ نمود:اين جا ØÙ�رة آتش ژاك اليوت است.جانور رذلي كه براي تصاØب ثروت پدر او را كشت.او موجود سراسر Ù�اسدي بود كه.... آتش جاوداني دوزخ سرنوشت او است.
رستاخيزي به پا شد. سنگ گورها يكي يكي كنار رÙ�تندو ساكنان پوسيده آنها با ضجه Ùˆ استرØام دلگيري وجود Øقيقي شان را معرÙ�ÙŠ مي كردند.
ساعت ها سپري شد.كم كم به خود مي آمدم.راه ششهايم گشوده شدند Ùˆ آن مجسمة دقايقي پيش آرام آرام به من قبلي تبديل مي شد.ترسم كمتر شده بود.شايد تمام شده .اندك اندك آن بدن خشكيده ام را به Øركت وا مي داشتم Ùˆ با صداي مشابه شكستن چوب Øركت را دوباره تجربه مي كردم. قدرت مغزم همچون مايعي كه به كاسة سرم ريخته مي شد دوباره بازمي گشت.Øال خودم بودم. ديگر گورستان به وضع سابقش باز گشته بود.همه جا ساكت شده بود. نا گهان انديشه اي به ذهنم خطور كرد. همسر عزيز من هم چيزي براي Ú¯Ù�تن خواهد داشت .بطرÙ�Ø´ برگشتم. واي خداي من. سنگ قبر كنار مي رÙ�ت. نا خودآگاه به عقب كشيدم تا آن شعلة آتش جسم تهي از روØÙ… را به شرار قهرش نسوزاند.جسم نا ديدني همسرم بيرون آمد. ترس وجودم را تسخير كرده بود.اما اين تار نه براي چيزي كه مي ديدم. به خاطر آگاهي از سرنوشت اسرار آميز همسرم كه هيچگاه روشن نشد. آه.ولي اعتراÙ� مي كنم هنوز از آن صØنه ها مي ترسم. اسكلته Ù†ØÙŠÙ� بيرون آمد. اين بار تنها نوشت:
اين گودال پر از مار اين خوابگاه Øشرات جايگاه هرزة Ù…Ù�لوكي است كه سرماي جانسوز يك شب باراني شيريني شهد هوس Ùˆ لذت خيانت به همسر قانوني اش را با شرنگ مرگ در كامش تلخ نمود.
ØµØ¨Ø Ø±ÙˆØ² بعد نگهبان گورستان نعش ديوانة هذيان گويي را مي يابد كه اصرار غريبي بر رستاخيز مردگان داشت .
برداشت آزادي ازرماني(اØتمالا) با همين نام از “گي دومو پاسان“
چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۰
پسر خوبي بود.اسمش صادقي بود.يك بار از كلاس جيم شد.زنگ بعد روي تخته سياه نوشته بودن:� سادگي �رار كرد “
يكي از دوستام تعريÙ� مي كرد:â€�يه عمه دارم 80 ساله.تا Øالا موهاشو نديدم.يه شب عيد غدير بود. پسر كوچيك همسايه اومده بود درساشو مرور كنيم.خوشگل بود.عمه ام با شوهرش اومدن. رÙ�ت پسره رو بغل كرد Ùˆ بوسيد Ùˆ Ú¯Ù�ت: عيدت مبارك .
نزديكيمان خانه اي بود.ديوارهاش از مرمر سپيد .يك روز صاØبش را ديدم نوشتة زير را پاك مي كرد:â€�عالم Ù…Øظر خداست، در Ù…Øظر خدا گناه نكنيم.“
دوم خرداد شد. يك روز صاØبش روديدم داشت اين نوشته را پاك مي كرد:â€�اگر عاشق شدن يك قناه است ،دل عاشق شكستن صد قناه است“
صداي نوار تاكسي گوش Ù�لك رو مي آزرد. يه نگاهي كرد زير لب Ú¯Ù�ت:لعنـ... خواستم بگم ييخشيد چيزي Ù�رمودين ØŒ خودش ادامه داد :â€�ببين داداشم درسته كه نوار Ùˆ موسيقي Ùˆ اينها Øرامه .ولي .... همينطور زر Ùˆ زر Ùˆ زر.Ú¯Ù�تم به من چرا ميگي؟ من خودم اندشم .كنسرت گوگوش رو ميخواي ØŸ
Ú¯Ù�ت دارم. Ú¯Ù�تم شو مايكل رو مي خواي ØŸ Ú¯Ù�ت ديدم Ùˆ همينجور ادامه داد. خسته شدم.همه رو مي دونست. Ù�كري به ذهنم رسيد . Ú¯Ù�تم يه نوار مشكل دار دارم . چشاش برقي زد Ú¯Ù�ت چيه ؟؟! Ú¯Ù�تم نوار اعتراÙ�اته . تندي برگشت با Øالت بهت آلود عجيبي Ú¯Ù�ت اعتراÙ� چـــي؟؟؟؟ Ú¯Ù�تم اعتراÙ�ات يك Ù…Øكوم به اعدام .شدت ترس تابلو بود.رنگش پريد.روي Ù�رمون دستاشم مثله صداش مي لرزيد.(خدايا قبل از اعدام به كشتن نده منو...)با هزار زور Ùˆ زØمت صداش از Øلقومش اومد بيرون وبا صداي ته چاهي Ú¯Ù�ت: نه ممنون.
. اتوبان خلوت خلوت بود و صدايي از ماشين بيرون نمي زد. چون هردوشون ساكت شده بودن.اول خودش ،بعد ضبطش .
سهشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۰
اگه ديدين ديگه نمي نويسم زياد هول نكنين(ناسلامتي اينجا آخراي خطه ها).اگه مردم Øتمآ ميمام خوابتون تعريÙ� ميكنم Ú†ÙŠ گذشت...البته اگه گذاشتن.
اگرهم نيومدم دست خودم نبوده.ولي اونجام دوستون خواهم داشت.بيشتر از Øورياي بهشتي يا عقرب هاي جهنمي ...
ياهو
يادمه دلم تنگ شده بود.جايي رو نداشتم كه برم.كسي رو نداشتم كه بگم.يهو ياد خونه قديمي مون اÙ�تادم (خونه قديمي مون الان مخروبس وسط شهر)رÙ�تم اونجا، با اØتياط وارد شدم .از آخرين باريكه ديده بودمش زياد تغيير نكرده بود. ناگهان يه چيز غريب توجه مو جلب كرد .نزديك كه رÙ�تم ديدم يه چاهه كه گويا جديدا زده بودنش.Ù�كري به خاطرم اومد.پاهامو لم دادم رو زمين.دو طرÙ� سوراخو گرÙ�تمو تا صدام ميكشيد داااااااااااااد زدم:“من عاشقم“ Ùˆ بعد هر Ú†ÙŠ ØرÙ� نا Ú¯Ù�ته بود Ùˆ Ù�ØØ´ Ùˆ گنديات ريختم بيرون . بعد كه دلم خنك شد همونطور دراز كشيدم روي چاه، داشتم عمق چاه Ùˆ Ù†Øوه ساختن Ùˆ اينجور چيزا رو بررسي ميكردم كه يهو متوجه يه طناب تو نيمه تاريك چاه شدم.طناب Ùˆ گرÙ�تم Ùˆ براندازش كردم ،بعد شروع كردم به كشيدم. 2 متري نكشيده بودم كه يهو يه صدايي اومد.گوشمو تيز كه كردم ديدم يكي از ته چاه داره داد ميزنه “هوي مش ممد طناب رو واسه Ú†ÙŠ داري ميكشي ؟؟“ Ùˆ بعد سرو كله يه مرد در Øالي كه داشت زيپشو بالا ميكشيد از دور پيدا شد .مي شناختمش ØŒ مش ممد بود ....
اين داستان واقعي است ولي در بي زماني مطلق ات�اق ا�تاده است ...
بي قرار .مضطرب.شوريده.لرزش دروني چيزي در وجودت.نمي داني.Ù�قط هستي.بايد باشي ،همينجا.منتظر.كم كم طاقطت سلب ميشود.با موزيك Ùˆ تÙ�ريØات سطØÙŠ Ù�قط تشديد مي شوي. تب كرده اي ولي كو مريضي. سالمترين Ù„Øظاتت است. آرام آرام آمپرت بالا ميزند .نزديك مي شوي به Øد بالايي ات.ديگر تØمل ات قدرت مقابله با نيروي عظيمي كه Øالا كاملآ نمايان است را ندارد. دستي به سرت ميكشي . نمي تواني بايستي . Ù„Øظه اي درنگ نداري . انديشه ات مانند كودك شرور عمه مدام به پيرامون مي جهد.ديگر به بيــــــــــــــــــــــنهايت قدم گذاشتي...به اوج وجودي انسانيت.... شروع كردي به داد زدن . دست ها را در هوا بي مهابا Ùˆ هدÙ� ميراندي . پاهايت سرعت را تجربه مي كردند.نديدي ميز بوديا گلدان.Ù†Ù�هميدي در بود يا تخته ،پنجره ،صندلي ،ليوان ØŒ كتاب ØŒ كمد،ساعت. تنها صداهاي نا Ù…Ù�هوم مي شنوي.نعره هايت را مامور سطل هاي آشغال هم شنيد.همسايه هايت وقتي رسيدند در را برايشان شكسته بودي .هاج Ùˆ واج ساعت 12 شب. موقع خواب. ولي جمعشان جع بود .امشب پخش كنسرت مستقيم است .تصور 35 زن ومرد در يك 120 متري در طبقه 18 آپارتمان.اوضاع گنده تر ها به مراتب بدتر است . زنها مو باز بودند.(بجز وجيهه خانم كه دختر كوچكش هم در خونه شون روسري داره).بيچاره ها Øتي Ù�رصت نكرده بودند ÙƒÙ�Ø´ بپوشند.Ú†Ù‡ برسد به پوشش سر.مردها با زير شلواري اند . كرم Ø§ØµÙ„Ø§Ø Ø¢Ù‚Ø§ÙŠ رضايي با خون صورت زخمي اش صورتي شده است.بر خلاÙ� آنها بچه ها زياد نترسيده اند. آنها بيشتر از كارت خنده شان گرÙ�ته .كم كم بيـــخ پيدا مي كند. صداي آژير ،گريه قنداقي زري خانم ،صداي ديس ديس ضبط سي دي دار آقا مهران كه با باز بودن درشان بهتر هم شنيده مي شود همراه با صداهاي موهوم رقص Ø¢Ù�ريقايي ات سمÙ�وني نا مطبوعي را براي شركت كنندگان اين شب نشيني Ù�راهم آورده است .مستمعان هراسان جديد،تايماز بچه خواب آلود طبقه 20 كه نمي شناسمشون اضاÙ�Ù‡ شوندگان ديگر اين بزم شبانه اند .ديگر چيزي براي شكستن در اطراÙ�ت باقي نيست. در اين اØوالات سرايدار آپارتمان خسته از مساÙ�تي را كه از پايين طي كرده هراسان وارد مي شود . يعني صدايت آنقدر ها بلند است ؟؟
نرسيده Ùˆ نپرسيده به طرÙ�ت Øمله ور مي شود .ولي كجا پير مرد لب گور توانايي مقابله با توسني چون تورا دارد . در همين Øال است كه ناگـــــــــــــهان ماموران پليس سر مي رسند .Ù„Øظه اي به اطراÙ� نظر مي كنند. موجود غبر عادي تويي . همگي به طرÙ�ت شتاب ميگيرند .ولي تو درك ماده نداري. در اوجي .در اين هنگامه عجيب ناگه صداي زنگ تلÙ�Ù† بلند مي شود .(در ميان تخريب تو عجيب سالم مانده است) بي دليل به طرÙ�Ø´ مي دوي .ماموران هم به طرÙ� تو .گوشي تلÙ�Ù† لاله گوش ات را نوازش ميكند.Ù†Ù�س ات نا اراده Øبس است.آن ثانيه قرني طول كشيد.Øال Ù�هميدي كه منتظرش بودي. بي آنكه بداني .آرام Ùˆ دلنشين شروع به سخن Ú¯Ù�تن كرد:â€� من گمشده شما هستم “.
خوبي زيباست .بدي زشت.نوشته هايم از تركيبات زشت سرشار است. اما مي گويند بسيار زيبا مينويسم. ولي من خود مي دانم بد نويسم .Øال انصاÙ� بدهيد منطق من متناقض است يا پارادوكس آنها منطقي است ØŸ
همه مشكل دارند. Øتي من ØŒ تو. همه مي ترسند. همه... خجالت دارد. شرم مي كنند. كلمة زيبايي خود زيباست. اما صØبت درباره اش نه. مگر براي زيبا. تا بنازد بر زيبايي اش ! Ùˆ اين مشكل عصر ما نيز هست Ùˆ تو همعصر مني. پس مشكل من Ùˆ تو Ùˆ اوست. باور نداري ØŸ مگر تو زيبا هستي ؟؟!
.
.
.
و من پري كوچكي را مي شناسم ...
كه در آنسوي اقيانوس ها ...
سكنا دارد،
ودلش را
در ني لبكي چوبي ...
مي نوازد آرام آرام ...
و اين پري كوچك دريا ها،
هر صبØدم با بوسه اي ...
متولد مي شود،
و هر شامگاه ،
با بوسه اي ...
جان مي سپارد ....
دوشنبه، اسفند ۱۳، ۱۳۸۰
دلداري واسه Ú†ÙŠ ØŸ من جاي الگوي تو نشستم .اون عزيزي هم كه رÙ�ت 18 سالش بودمن هم . من از شكنجه متنÙ�رم .تانكم خيلي سنگينه . با آتيش توپ هم نميشه كباب پخت .بعضي طراØان بمب هام واØد شيمي رو پاس كردن Ùˆ خيلي چيزاي ديگه .ولي من هم سوراخ شدم .نه با دريل .با تــــــــــــــــــــير نگاهها، ØرÙ� ها، لگد ها، Ù�ØØ´ ها، صØنه ها . Øتي بقال سر Ù…Øله هم باورش شده بود اين پسر سر بزير Ùˆ آرام Ùˆ مؤدب هم ... من هم له شدم زير Ù�شار ديدن شلاق خوردن يك جوان .من هم سوختم . اصلآ نسل سوخته به من مي Ú¯Ù† .شيميم تووووووپه توپه .معلم شيمي مون خودش شيمياييه ،ولي ميگه دلش برامون مي سوزخه. من الگو هستم .واقعآ الگو هستم . مردم ولي كاري كه خدشه دار كننده باشه نكردم .Øتي تا مدتي پيش هم باور نميكردم اينگونه بنويسم .من Øتي نمردم مرگ رو آرام آرم چشيدم تا مزه اش زيره زبونم باشه تا اگر در شرايط خاصي قرار گرÙ�تم بيخود نشوم .من ديگه قاطي كردم .اينارو دااااااااااااااااااد ميزنم .اون اولا..ÙŠ كه بمن مي Ú¯Ù�ت كث...Ù�ت تو چرا نمازت قضا شده تو خونش يه جلد قرآن نبود ولي من ØاÙ�ظ قرآن بودم .اوني كه كنار دوست دخترش بمن Ú¯Ù�ت آقا پسر چشاتو بنداز پايين خودش بوي گند ..... ميداد .اون گندابي كه همش بهم سلامهاي ....... مي داد Ùˆ وقتي ميرÙ�ت پشت سرم مي Ú¯Ù�ت مزاØÙ… تلÙ�ني پيدا كرديم صد بار به دخترم Ú¯Ù�تم از جلو خونهء اين پسره رد نشو .اون آشغالي كه پيش من با دوستش قرار ملاقات (كلمهء مؤدبانه بجاي يه چيز ديگه) چطور تونست به بابام بگه پسرتون تو اينترنت دوست دختر داره.
اگه نخوام اين گو................آ رو ببينم كي رو بايد ببينم ؟
................................................................................................................................................................................................
به مدد اين موزيك آژانس شيشه اي آروم تر شدم ...
خيـــــــــــــــــــــــــلي دلم مي خواست خونمون اكباتان بود .خيلي دلم مي خواست يكي ديگه بودم . مهدي بودم منتظر كنار بساط ميوه Ù�روشا. علي بودم تو مجلس آتيش بازي Ùˆ دود (نه منقل).خيلي دلم مي خواست آقاي Ù�لاØيان بودم تو شركت طراØÙŠ.Øتي خيلي دلم ميخواست آكبر آقا بودم . خيلي .........."د" مثل" دلبخواهي".
یکشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۰
تو اتوبوس بودم مي رÙ�تم بند بست معرÙ�ت يارو چشش به ته اتوبوس بود پامو له كرد Ú¯Ù�ت معذرت ميخوام Ú¯Ù�تم طوري نيست(ازون گيريا بود) نگاه به سروروم كرد Ú¯Ù�ت چيه خيلي ناراØتي تو الان بايد اميدوار باشي Ùˆ شاداب ...Ùˆ همين جور شروع كرد به ورراجي . Ú¯Ù�تم مي دوني كيم من ØŸ Ú¯Ù�ت نه .Ú¯Ù�تم من به اعدام Ù…Øكوم شدم ... يارو همينجور دهنش وا مونده بود .از چش چروني كه خيلي بهتربود.
Ù„Øظه ها دارن ميگذرن Ùˆ من به مــــــــــرگ نزديك تر ميشم .
اين ديگه آخر خطه.مي خوام هرچي دلم خواست بنويسم .از همه ،از اونايي كه قبل از مردنم منو كشتن.در مورد خودم بگم كه Øكم اعدام برام نوشتن.همين روزها رÙ�تني ام .نديده ها رو Øلال كنيد .چون ديگه چيزي براي از دست دادن ندارم مي خوام كه واقعآ خودم باشم .اينجا ديگه آزاديه.همه بدونن .همه چيز مي نويسم مگر اينكه توهين مستقيم باشه .كه خوب Øساب خودش رو داره.
من Ù�قط يه بار عروسي رÙ�تم .اونم بچگيم .ØµØ¨Ø Ø¨Ø¬Ø§ÙŠ ساعت Ùˆ خروس Ùˆ اينجور چيزا با داد Ùˆ بيداد بابام براي نماز بيدار ميشم. تو بيرون بايد سرم رو به سر گوسÙ�ند شبيه كنم .تو مدرسه گوش هام بلند ميشن.تو عمرم بيشتر از خونه جاهاي مذهبي بودم .وقتي كوچيك بودم هميشه بهم ميگÙ�تن سنگين باش ومثل يه آدم بزرگ رÙ�تار كن .ولي هميشه دلم مي خواست بچگي كنم Ùˆ Øالا مي Ù�همم چرا پنجم ابتدايي بابام برام كت شلوار گرÙ�ت. اما من خيلي آدمم.چون با وجود همشون بازم دوستشون دارم .Øكومتم رو دينم رو .نه ميخواستم در برم اونور آب پي خوشي .نه مي خواستم ساكت باشم. اما اونقده ناسازگاري كردم كه Øكم اعدام رو با دست راست گرÙ�تم . راستي قيامت Ú†ÙŠ بود ØŸ
تصور مجلس رقص Ùˆ خر تو خري رو Ù�قط تو ذهنم مي تونم داشته باشم .يه بار دوستم پرسيد تا Øالا شو نديدي تو ØŸ بعدش بهم Ú¯Ù�ت خاك بر سرت Ùˆ من اØساس كردم غباري بر سر انسانيت بشر نشست .بابام هميشه مي Ú¯Ù�ت تو يه روزي اعدام ميشي مامانم هم ميگÙ�ت كه سر سالم به گــــــــــــــور نمي برم . ولي من رو سÙ�يدم . ذلت، زنده بودن، عزت،مردن همشون -ز- دارن غير يكيشون Ùˆ اونم مردنه. يه بسته شكلات بدم خدمتتون ØŸ